طاقت دیدن آن صحنه برایم ناممکن بود!
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۴۳۵۲۰۴
یک رزمنده دفاع مقدس میگوید: با شناختی که رزمندههای ستاد از عبدالمحمد داشتند، میدانستند که حتی فرماندهان هم حریفش نیستند. همه در حیرت و تعجب بودند که این پسر جوان چطور جرئت کرده است به او توهین کند و بد وبیراه بگوید! اعضای ستاد هر لحظه منتظر اقدام او بودند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، روزهایی که طی هشت سال جنگ تحمیلی بر رزمندگان و خانوادههایشان گذشت، برای کسانی که در آن برهه زندگی و فضا را لمس میکردند، امری قابل درک است، اما برای نسلهای بعد که در همه این سالها بدون حس کردن جنگی در امنیت کامل به سر بردهاند، روایت آن روزها هم خواندنی است و هم تجسم آن کمی مشکل است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
عبدالحسین سالمی، در کتاب «نفوذی» روایتگر برخورد شهید عبدالمحمد سالمی با یک رزمنده معترض شده است: «عبدالمحمد لیستی از اسامی نفراتی را که باید در عملیات شناسایی حضور پیدا میکردند، آماده کرد تا پس از توجیه نیروها و تقسیم وظایف، آنها را برای اجرای مأموریت از مسیر میشداغ وارد بستان کند. رزمندههای انتخاب شده از مقر ستاد پشتیبانی ارتش فراخوانده شدند. یکی از رزمندهها که متوجه شد نامش در لیست نیست جلوی بچهها شروع به پرخاش به عبدالمحمد کرد و گفت: تو نامردی! آن قدر همه گفتند سالمی، سالمی. تو خیلی به خودت مغرور شدهای! چرا اسم من توی لیست نبود؟ به من گفتند که تو به جوونا بها نمیدی و اونا رو خرد میکنی، ولی من باور نمیکردم حالا خودم به عینه دیدم.
با شناختی که رزمندههای ستاد از عبدالمحمد داشتند، میدانستند که حتی فرماندهان هم حریفش نیستند. همه در حیرت و تعجب بودند که این پسر جوان چطور جرئت کرده است به او توهین کند و بدوبیراه بگوید! اعضای ستاد هر لحظه منتظر اقدام او بودند. بعضیها حتی منتظر کلتکشی عبدالمحمد نیز بودند اما این بار عبدالمحمد بدون هیچ عکسالعملی سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت. وقتی جوان هرچه خواست گفت و خودش را خالی کرد. عبدالمحمد گفت: تموم کردی؟ همه نگاهها متوجه عبدالمحمد بود که میخواهد چه بگوید و چه واکنشی نشان دهد.
عبدالمحمد با چشمان اشکبار سرش را بالا آورد و به آن رزمنده گفت: به جان امام قسم، این چیزی که میخوام بگم، عین واقعیته، من وقتی قلم دست گرفتم، میخواستم شما رو همراه این گروه با خود ببرم! اما وقتی اسمت رو برای عملیات در نظر گرفتم حالتی به من دست داد که ترسیدم برات اتفاقی بیفته، از جام حرکت کردم و مقداری فکر کردم. بعد از چند دقیقه برگشتم تا اسمت رو بنویسم. همین که خواستم بنویسم دوباره همان حالت برام پیش اومد.
ناراحت و مغموم شدم و برام این طور تداعی شد که تو در این عملیات شناسایی شهید میشی، با پیدا شدن این حالت در وجودم، آن چنان مهرت در دلم نشست که طاقت دیدن آن صحنه به نظرم طاقتفرسا و ناممکن رسید. چهرهات شبیه چهره برادر بزرگمه. ای نم مزید بر علت شد که از نوشتن اسمت در لیست عملیات امشب صرفنظر کنم، با توضیحات عبدالمحمد، رزمندگان حاضر در ستاد آن قدر متأثر شدند که همه به گریه افتادند، ناگهان آن جوان رزمنده از میان جمعیت عبور کرد و خود را در آغوش عبدالمحمد انداخت و با التماس از او طلب حلالیت کرد.»
کد خبر 679197منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس خاطرات دفاع مقدس خاطرات یک رزمنده عملیات شناسایی کتاب نفوذی شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق رزمنده ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۴۳۵۲۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پیشنهاد اغواکننده به شمسایی برای تبلیغ برنج!
به گزارش "ورزش سه"، وحید شمسایی اسطوره فوتسال ایران که اکنون هدایت تیم ملی این رشته را برعهده دارد، در سالیان گذشته یک مساله جالب را تجربه کرده است. او در چند مصاحبه به ماجرای برنج نخوردن خودش از سالها قبل اشاره کرد و مدتی است این مساله به یک سوژه جالب تبدیل شده است.
شمسایی در مصاحبه دوشنبه شب خود در برنامه فوتبال برتر اتفاقی جالب را درباره برنج نخوردن خود تعریف کرد. او گفت: «چندی قبل یک برند برنج ایرانی برای کار تبلیغات پولی عجیب و غریب به من پیشنهاد داد تا بروم و برند برنج آنها را تبلیغ کنم! آنقدر مبلغ خوبی بود که قلقلکم آمد بروم. استخاره کردم که گفت تمام باورهایت از بین میرود.»
او ادامه داد:«این سوژه برنج نخوردن من دیگر عجیب شده است؛ در خیابان راه میروم، یک نفر داد میزند: "من هم برنج نمیخورم"! اتفاقات جالبی سر این ماجرا برایم افتاده که میتوانم کتاب بنویسم. در ماجرای اخیر که اسراییلیها ادا و اصول درآورده بودند و بندههای خدا دمشان گرم حمله کردند، پرواز ما برای جام ملتها به تایلند لغو شد. با دردسرهای فراوان و همکاری وزیر و آقای تاج یک پرواز پیدا شد که به ترکیه برویم. در آن شرایط سخت آدم های دیگری که در پرواز بودند به مهماندار میگفتند برای وحید برنج نمیآورید؟!»
شمسایی با اشاره به پیشنهاد تبلیغاتی که برای یک برند برنج داشت، افزود: «خدا شاهد است که پیشنهاد تبلیغات خوبی داشتم. بعضی دوستان برایم تبریک تولدم را نمیفرستند اما سالگرد برنج نخوردنم را تبریک میگویند! با همه این ها من برنج را تعطیل کردهام و دیگر نمیخورم.»